درختی دیوانهام
که برای اجاق زمستانت اگر هیزم بخواهی،
ریشههایم را بیرون میآورم از خاک
و بهسمت آتش قدم برمیدارم
چیزی از من بپرس
کاری از من بخواه
که تنها من جوابش را بدانم
که تنها من از عهدهاش برآیم
بخواه تا بمیرم
بخواه تا زنده بمانم
بخواه تا کاری کنم برایت
مثل دم کردن چای در شبی برفی،
مثل انداختنِ چند تکه یخ در لیوانِ تابستان،
مثل روشن کردنِ سیگارت در اتاقی تاریک،
مثل هر کار دیگری
که دوست داری تنها یک نفر برایت انجام دهد
بپرس از من
که چگونه پاهایم را جاگذاشتهام
و با قلبم بهسراغت آمدهام
چون درختی که با برگهایش
خود را به پاییز میرساند
بخواه از من
که برایت توضیح دهم
با من چه کرده اندوهت
که بعد از این
هرجا درختی دربرابر زرد شدن مقاومت کند
خودم
یکتنه آبروی پاییز را میخرم.
لیلا کردبچه
@taranom_ordibehesht
که برای اجاق زمستانت اگر هیزم بخواهی،
ریشههایم را بیرون میآورم از خاک
و بهسمت آتش قدم برمیدارم
چیزی از من بپرس
کاری از من بخواه
که تنها من جوابش را بدانم
که تنها من از عهدهاش برآیم
بخواه تا بمیرم
بخواه تا زنده بمانم
بخواه تا کاری کنم برایت
مثل دم کردن چای در شبی برفی،
مثل انداختنِ چند تکه یخ در لیوانِ تابستان،
مثل روشن کردنِ سیگارت در اتاقی تاریک،
مثل هر کار دیگری
که دوست داری تنها یک نفر برایت انجام دهد
بپرس از من
که چگونه پاهایم را جاگذاشتهام
و با قلبم بهسراغت آمدهام
چون درختی که با برگهایش
خود را به پاییز میرساند
بخواه از من
که برایت توضیح دهم
با من چه کرده اندوهت
که بعد از این
هرجا درختی دربرابر زرد شدن مقاومت کند
خودم
یکتنه آبروی پاییز را میخرم.
لیلا کردبچه
@taranom_ordibehesht
آن گونه دلتنگ توام
که اگر از یک سو در آغوشت بگیرم
نصف اشتیاقم فرومینشیند
و نیم دیگر به حسادت بر میخیزد
پاییز اطفال غمگین به دنیا میآورد
اردیبهشت شاعران عاشق
دو فصل دلتنگ توام
قطاری که از شهر تو عبور کرده
آه می کشد
و به کندی از من میگذرد.
جوادگنجعلی
موهبت غریب وال بودن
@taranom_ordibehesht
که اگر از یک سو در آغوشت بگیرم
نصف اشتیاقم فرومینشیند
و نیم دیگر به حسادت بر میخیزد
پاییز اطفال غمگین به دنیا میآورد
اردیبهشت شاعران عاشق
دو فصل دلتنگ توام
قطاری که از شهر تو عبور کرده
آه می کشد
و به کندی از من میگذرد.
جوادگنجعلی
موهبت غریب وال بودن
@taranom_ordibehesht
روزی
سر از تابوت برمی دارم
و برای شما که مهربان نبودید
دستی تکان می دهم
و بیتی ساده از مهربانی می خوانم
سفر که گریه ندارد !
شبی برمی گردم
و خواب یکایک شما را
پر از ترانه می کنم
کریم رجب زاده
@taranom_ordibehesht
سر از تابوت برمی دارم
و برای شما که مهربان نبودید
دستی تکان می دهم
و بیتی ساده از مهربانی می خوانم
سفر که گریه ندارد !
شبی برمی گردم
و خواب یکایک شما را
پر از ترانه می کنم
کریم رجب زاده
@taranom_ordibehesht
آرام و صبور ، پاک و روشن هستی
موسیقی سرشار شکفتن هستی
در چشم تو اشک ، بر سرت چادر ابر
باران تو شبیه مادر من هستی
ایرج زبردست
@taranom_ordibehesht
موسیقی سرشار شکفتن هستی
در چشم تو اشک ، بر سرت چادر ابر
باران تو شبیه مادر من هستی
ایرج زبردست
@taranom_ordibehesht
شنیدهام سخنی خوش که پیرِ کنعان گفت
فِراق یار نه آن میکند که بتوان گفت
حدیثِ هولِ قیامت که گفت واعظِ شهر
کنایتیست که از روزگارِ هجران گفت
نشانِ یارِ سفرکرده از کِه پُرسم باز
که هر چه گفت بَریدِ صبا پریشان گفت
فغان که آن مهِ نامهربانِ مِهرگُسِل
به تَرکِ صحبت یاران خود چه آسان گفت
من و مقامِ رضا بعد از این و شُکرِ رقیب
که دل به دردِ تو خو کرد و ترکِ درمان گفت
غمِ کهن به میِ سالخورده دفع کنید
که تخم خوشدلی این است پیرِ دهقان گفت
گره به باد مزن گرچه بر مراد رود
که این سخن به مَثَل باد با سلیمان گفت
به مهلتی که سپهرت دهد ز راه مرو
تو را که گفت که این زال تَرک دَستان گفت؟
مزن ز چون و چرا دم که بندهٔ مُقبِل
قبول کرد به جان هر سخن که جانان گفت
که گفت حافظ از اندیشهٔ تو آمد باز؟
من این نگفتهام آن کس که گفت بُهتان گفت
حافظ
درودی همراه با مهر در این طلوع زیبای تابستانی پیشکش شما زیبا دلان
صبح عشق و زندگی بر شما فرخنده باد
امید پنجره دلتون رو به خوشبختی باز ، و همواره شاهد زیباترین لبخند های زندگی باشید
@taranom_ordibehesht
فِراق یار نه آن میکند که بتوان گفت
حدیثِ هولِ قیامت که گفت واعظِ شهر
کنایتیست که از روزگارِ هجران گفت
نشانِ یارِ سفرکرده از کِه پُرسم باز
که هر چه گفت بَریدِ صبا پریشان گفت
فغان که آن مهِ نامهربانِ مِهرگُسِل
به تَرکِ صحبت یاران خود چه آسان گفت
من و مقامِ رضا بعد از این و شُکرِ رقیب
که دل به دردِ تو خو کرد و ترکِ درمان گفت
غمِ کهن به میِ سالخورده دفع کنید
که تخم خوشدلی این است پیرِ دهقان گفت
گره به باد مزن گرچه بر مراد رود
که این سخن به مَثَل باد با سلیمان گفت
به مهلتی که سپهرت دهد ز راه مرو
تو را که گفت که این زال تَرک دَستان گفت؟
مزن ز چون و چرا دم که بندهٔ مُقبِل
قبول کرد به جان هر سخن که جانان گفت
که گفت حافظ از اندیشهٔ تو آمد باز؟
من این نگفتهام آن کس که گفت بُهتان گفت
حافظ
درودی همراه با مهر در این طلوع زیبای تابستانی پیشکش شما زیبا دلان
صبح عشق و زندگی بر شما فرخنده باد
امید پنجره دلتون رو به خوشبختی باز ، و همواره شاهد زیباترین لبخند های زندگی باشید
@taranom_ordibehesht
پیش از آنکه باران ببارد
تو آمده بودی
و آسمان نمیتوانست
رنگینکمانی
ببافد
پیش از آنکه باران ببارد
همهی درها به روی تو
باز شده بودند
و آغوش من
همچنان .......
پیش از آنکه باران ببارد
تو عشق را باریده بودی
فرهاد عابدینی
@taranom_ordibehesht
تو آمده بودی
و آسمان نمیتوانست
رنگینکمانی
ببافد
پیش از آنکه باران ببارد
همهی درها به روی تو
باز شده بودند
و آغوش من
همچنان .......
پیش از آنکه باران ببارد
تو عشق را باریده بودی
فرهاد عابدینی
@taranom_ordibehesht
دریا با این همه آب
رودخانه با این همه آب
تنگ بلور حتی...
با این همه آب
رخصت نمی دهد، این همه آب
تا بنگریم که
ماهی ها چگونه می گریند؟
بیژن نجدی
@taranom_ordibehesht
رودخانه با این همه آب
تنگ بلور حتی...
با این همه آب
رخصت نمی دهد، این همه آب
تا بنگریم که
ماهی ها چگونه می گریند؟
بیژن نجدی
@taranom_ordibehesht
بیا دست هامان را برداریم
راه بیفتیم
خیابان جاری شود
درخت ها در باد پارو بزنند
و فروشندگان ترانه های ارزان بخوانند
بیا دست هامان را پیدا کنیم
علی جعفری
@taranom_ordibehesht
راه بیفتیم
خیابان جاری شود
درخت ها در باد پارو بزنند
و فروشندگان ترانه های ارزان بخوانند
بیا دست هامان را پیدا کنیم
علی جعفری
@taranom_ordibehesht
به خاک نشسته زمین
به تاوان زندگی
چنان که
دل خنک نکرد باغ
در آغوش باد
چه بخت بلندی داشت مریخ
که تن به بوسهای نداد ...
حمید تیموری فرد
@taranom_ordibehesht
به تاوان زندگی
چنان که
دل خنک نکرد باغ
در آغوش باد
چه بخت بلندی داشت مریخ
که تن به بوسهای نداد ...
حمید تیموری فرد
@taranom_ordibehesht
آدم ها
جهنم دست ساز خویش اند
بیا در آتش هم بگریزیم .
کاش دستت را می گرفتم
از پله ی تاریخ پایین می دویدیم
به ابتدای زمین می رسیدیم
آن جا که در گِل آدمی
گُل رازقی می رویید
کاش نبض ات را می گرفتم و منتشر می کردم
تا دنیا به حال طبیعی اش بر گردد
آدم ها
جهنم دست ساز خویش اند .
باید بروم نامم را
در ردیف عقاب ها ، ببر ها ، و شب پره ها بنویسم
در آلبوم قدیمی سار ها مسکن کنم
آدم ها
جز در کنار تو ، هیچ تصویری ندارند .
محمد شمس لنگرودی
گزینه اشعار
@taranom_ordibehesht
جهنم دست ساز خویش اند
بیا در آتش هم بگریزیم .
کاش دستت را می گرفتم
از پله ی تاریخ پایین می دویدیم
به ابتدای زمین می رسیدیم
آن جا که در گِل آدمی
گُل رازقی می رویید
کاش نبض ات را می گرفتم و منتشر می کردم
تا دنیا به حال طبیعی اش بر گردد
آدم ها
جهنم دست ساز خویش اند .
باید بروم نامم را
در ردیف عقاب ها ، ببر ها ، و شب پره ها بنویسم
در آلبوم قدیمی سار ها مسکن کنم
آدم ها
جز در کنار تو ، هیچ تصویری ندارند .
محمد شمس لنگرودی
گزینه اشعار
@taranom_ordibehesht
گرگها گرچه در کمین تواند
من نمیگویم ای عزیز! مرو
برو! اما همیشه و همهجا
بیتوجه به چارچیز مرو؛
یک. مشو نوچهٔ کسی هرگز
در پیِ شیخ و شاه نیز مرو!
دو. برای تصاحبِ میزی
حتیالامکان به زیرِ میز مرو!
سه. به گرمابه و گلستان هم
با رفیقانِ بیتمیز مرو!
چار هم اینکه گر زمین خوردی
همهٔ عمر، سینهخیز مرو!
جواد زهتاب
@taranom_ordibehesht
من نمیگویم ای عزیز! مرو
برو! اما همیشه و همهجا
بیتوجه به چارچیز مرو؛
یک. مشو نوچهٔ کسی هرگز
در پیِ شیخ و شاه نیز مرو!
دو. برای تصاحبِ میزی
حتیالامکان به زیرِ میز مرو!
سه. به گرمابه و گلستان هم
با رفیقانِ بیتمیز مرو!
چار هم اینکه گر زمین خوردی
همهٔ عمر، سینهخیز مرو!
جواد زهتاب
@taranom_ordibehesht
سحر چون خسرو خاور عَلَم بر کوهساران زد
به دستِ مرحمت یارم درِ امیدواران زد
چو پیشِ صبح روشن شد که حالِ مِهر گردون چیست
برآمد خندهای خوش بر غرورِ کامگاران زد
نگارم دوش در مجلس به عزمِ رقص چون برخاست
گره بگشود از ابرو و بر دلهای یاران زد
من از رنگِ صَلاح آن دَم به خونِ دل بِشُستم دست
که چشم باده پیمایش صلا بر هوشیاران زد
کدام آهندلش آموخت این آیین عیّاری
کز اول چون برون آمد رهِ شبزندهداران زد
خیالِ شهسواری پخت و شد ناگَه دلِ مسکین
خداوندا نگه دارش که بر قلبِ سواران زد
در آب و رنگِ رخسارش چه جان دادیم و خون خوردیم
چو نقشش دست داد اول، رقم بر جان سپاران زد
"
"
"
ا"
ز شمشیرِ سرافشانش ظفر آن روز بِدْرَخشید
که چون خورشیدِ انجم سوز تنها بر هِزاران زد
دوامِ عمر و مُلکِ او بخواه از لطف حق ای دل
که چرخ این سکهٔ دولت به دورِ روزگاران زد
حافظ
درود
صبح عشق و زندگی بر شما زیبا دلان آزاد اندیش فرخنده باد
زیباترین تصویر تان زمانی نقش می بندد ، که همراه با گل لبخند باشد
امید ایام به گونه بر شما بگذرد، که همواره شاهد لبخند زندگی باشید
تن تان روئین، آفتاب نگاه تان تابنده باد
@taranom_ordibehesht
به دستِ مرحمت یارم درِ امیدواران زد
چو پیشِ صبح روشن شد که حالِ مِهر گردون چیست
برآمد خندهای خوش بر غرورِ کامگاران زد
نگارم دوش در مجلس به عزمِ رقص چون برخاست
گره بگشود از ابرو و بر دلهای یاران زد
من از رنگِ صَلاح آن دَم به خونِ دل بِشُستم دست
که چشم باده پیمایش صلا بر هوشیاران زد
کدام آهندلش آموخت این آیین عیّاری
کز اول چون برون آمد رهِ شبزندهداران زد
خیالِ شهسواری پخت و شد ناگَه دلِ مسکین
خداوندا نگه دارش که بر قلبِ سواران زد
در آب و رنگِ رخسارش چه جان دادیم و خون خوردیم
چو نقشش دست داد اول، رقم بر جان سپاران زد
"
"
"
ا"
ز شمشیرِ سرافشانش ظفر آن روز بِدْرَخشید
که چون خورشیدِ انجم سوز تنها بر هِزاران زد
دوامِ عمر و مُلکِ او بخواه از لطف حق ای دل
که چرخ این سکهٔ دولت به دورِ روزگاران زد
حافظ
درود
صبح عشق و زندگی بر شما زیبا دلان آزاد اندیش فرخنده باد
زیباترین تصویر تان زمانی نقش می بندد ، که همراه با گل لبخند باشد
امید ایام به گونه بر شما بگذرد، که همواره شاهد لبخند زندگی باشید
تن تان روئین، آفتاب نگاه تان تابنده باد
@taranom_ordibehesht
من در پیشگاهِ تو سکوت کردم
چهار گل نرگس - گُل سرخ - شقایق -
اقاقیا در کوچه منزوی بودند
یاد دارم در عمرم هیچوقت دریا را به کوچه دعوت
نکردم - کوچهی آبی - آبی به رنگ آبی
همیشه مانده بود
من ترسیدم قدم برداری
چهار گُل پژمرده شوند
در کوچه ماندیم
زیستن در کوچه هرگز نامی نداشت
در کوچه ماندیم
بهار آمد
تابستان رفت
پاییز آمد
زمستان رفت.
احمدرضا احمدی
@taranom_ordibehesht
چهار گل نرگس - گُل سرخ - شقایق -
اقاقیا در کوچه منزوی بودند
یاد دارم در عمرم هیچوقت دریا را به کوچه دعوت
نکردم - کوچهی آبی - آبی به رنگ آبی
همیشه مانده بود
من ترسیدم قدم برداری
چهار گُل پژمرده شوند
در کوچه ماندیم
زیستن در کوچه هرگز نامی نداشت
در کوچه ماندیم
بهار آمد
تابستان رفت
پاییز آمد
زمستان رفت.
احمدرضا احمدی
@taranom_ordibehesht
کلمه
به همین راحتی،
خبر…
به همین راحتیست:
افلاتون درگذشت،
ابونواس
به بصره گریخت،
و
رها سازی یک قلاده کفتار
در میدانِ قدیمیِ اعدام…!
حالا هی عَزم… جزم کن،
از بالای لاشههای خاموش،
چیزی بگو،
رو به کبوترهای کُشته شده
چیزی بگو!
و بگو کجا برویم
که مردمِ سرزمیناش
مثلِ شما معمولی باشند؟
من مجبورم همینجا
نگهبانِ بیخوابِ کلماتِ شما
باشم،
وگرنه مات و خاموش و لال
از این جهانِ پُر گو خواهیم رفت.
کلمه
به همین راحتی،
خبر…
به همین راحتیست:
افلاتون درگذشت،
ابونواس
به بصره گریخت،
و
رها سازی یک قلاده کفتار
در میدانِ قدیمیِ اعدام…!
حالا هی عَزم… جزم کن،
از بالای لاشههای خاموش،
چیزی بگو،
رو به کبوترهای کُشته شده
چیزی بگو!
و بگو کجا برویم
که مردمِ سرزمیناش
مثلِ شما معمولی باشند؟
من مجبورم همینجا
نگهبانِ بیخوابِ کلماتِ شما
باشم،
وگرنه مات و خاموش و لال
از این جهانِ پُر گو خواهیم رفت.
سید علی صالحی
@taranom_ordibehesht
به همین راحتی،
خبر…
به همین راحتیست:
افلاتون درگذشت،
ابونواس
به بصره گریخت،
و
رها سازی یک قلاده کفتار
در میدانِ قدیمیِ اعدام…!
حالا هی عَزم… جزم کن،
از بالای لاشههای خاموش،
چیزی بگو،
رو به کبوترهای کُشته شده
چیزی بگو!
و بگو کجا برویم
که مردمِ سرزمیناش
مثلِ شما معمولی باشند؟
من مجبورم همینجا
نگهبانِ بیخوابِ کلماتِ شما
باشم،
وگرنه مات و خاموش و لال
از این جهانِ پُر گو خواهیم رفت.
کلمه
به همین راحتی،
خبر…
به همین راحتیست:
افلاتون درگذشت،
ابونواس
به بصره گریخت،
و
رها سازی یک قلاده کفتار
در میدانِ قدیمیِ اعدام…!
حالا هی عَزم… جزم کن،
از بالای لاشههای خاموش،
چیزی بگو،
رو به کبوترهای کُشته شده
چیزی بگو!
و بگو کجا برویم
که مردمِ سرزمیناش
مثلِ شما معمولی باشند؟
من مجبورم همینجا
نگهبانِ بیخوابِ کلماتِ شما
باشم،
وگرنه مات و خاموش و لال
از این جهانِ پُر گو خواهیم رفت.
سید علی صالحی
@taranom_ordibehesht
بهار در گذر بادها
پریشان بود
و گیسوان بلندش
به دست باد
و با رقص باد
می لرزید
هجوم برف بلورین
سپید و تلخ
و با برودت دیرینی
از هزاره ی پیش
به گیسوان بهار
و در کشاکش این یورش
به ناهنگام
بهار در گذر باد ها
پریشان بود
فرهاد عابدینی
@taranom_ordibehesht
پریشان بود
و گیسوان بلندش
به دست باد
و با رقص باد
می لرزید
هجوم برف بلورین
سپید و تلخ
و با برودت دیرینی
از هزاره ی پیش
به گیسوان بهار
و در کشاکش این یورش
به ناهنگام
بهار در گذر باد ها
پریشان بود
فرهاد عابدینی
@taranom_ordibehesht
بعید می دانم این باران
که چشم در چشم من ایستاده
در ازدحام عابرانی که خسته از من رد می شدند
پرباشد از تنهایی
کاش
آسمان
چند روزی
دست به سیاه و سفید نزند
و جای چراغ
تو سبزمی شدی
تا زنی
با چشم باز نمیرد
مریم نوروزی
@taranom_ordibehesht
که چشم در چشم من ایستاده
در ازدحام عابرانی که خسته از من رد می شدند
پرباشد از تنهایی
کاش
آسمان
چند روزی
دست به سیاه و سفید نزند
و جای چراغ
تو سبزمی شدی
تا زنی
با چشم باز نمیرد
مریم نوروزی
@taranom_ordibehesht
دو مخمور طربناک است چشمت
شراب کهنهی تاک است چشمت
در این آرامش عادتدهنده
گمانم اصل تریاک است چشمت
مهناز محمودی
@taranom_ordibehesht
شراب کهنهی تاک است چشمت
در این آرامش عادتدهنده
گمانم اصل تریاک است چشمت
مهناز محمودی
@taranom_ordibehesht
رَواقِ منظرِ چشمِ من آشیانهٔ توست
کَرَم نما و فرود آ که خانه، خانهٔ توست
به لطفِ خال و خط از عارفان ربودی دل
لطیفههای عَجَب زیرِ دام و دانهٔ توست
دلت به وصلِ گل ای بلبلِ صبا خوش باد
که در چمن همه گلبانگِ عاشقانهٔ توست
عِلاجِ ضعفِ دلِ ما به لب حوالت کن
که این مُفَرّح یاقوت در خزانهٔ توست
به تن مُقصرم از دولتِ ملازمتت
ولی خلاصهٔ جان، خاکِ آستانهٔ توست
من آن نیَم که دَهَم نقدِ دل به هر شوخی
دَرِ خزانه، به مُهر تو و نشانهٔ توست
تو خود چه لعبتی ای شهسوارِ شیرین کار
که توسَنی چو فلک، رامِ تازیانهٔ توست
چه جای من، که بِلَغزَد سپهرِ شعبدهباز
از این حیَل که در انبانهٔ بهانهٔ توست
سرودِ مجلست اکنون فلک به رقص آرَد
که شعرِ حافظِ شیرین سخن ترانهٔ توست
حافظ
درودی گرم و صمیمی همراه با غزلی زیبا از حضرت حافظ پیشکش شما زیبا دلان
صبح عشق و زندگی بر شما فرخنده باد
زیبایی زندگی را باید در محضر عشق جستجو کرد
امید لحظه لحظه ایامتان همراه باشد با شور عاشقی و عشق به زندگی
@taranom_ordibehesht
از عجایب
گر بخت ز ما ننگ ندارد عجب است
ور چرخ سرِ جنگ نخارد عجب است
وز شومی و بدعهدی این سنگدلان
بالله که اگر سنگ نبارد عجب است!
شرفالدین شفروه اصفهانی
(د. حدود ۶۰۰ ق)
@taranom_ordibehesht
گر بخت ز ما ننگ ندارد عجب است
ور چرخ سرِ جنگ نخارد عجب است
وز شومی و بدعهدی این سنگدلان
بالله که اگر سنگ نبارد عجب است!
شرفالدین شفروه اصفهانی
(د. حدود ۶۰۰ ق)
@taranom_ordibehesht
با ما فلک اَر جنگ ندارد عجب است
ور بر سرِ ما سنگ نبارد عجب است
قاضی که خرید باده و وقف فروخت
در مسجد اگر بنگ نکارد عجب است!
عماد فقیه کرمانی
(د. ۷۷۳ ق)
@taranom_ordibehesht
ور بر سرِ ما سنگ نبارد عجب است
قاضی که خرید باده و وقف فروخت
در مسجد اگر بنگ نکارد عجب است!
عماد فقیه کرمانی
(د. ۷۷۳ ق)
@taranom_ordibehesht